فرهنگ امروز/ پروین بابایی:
"من امروز و شاید هم اندکی آینده را دوست دارم؛ اما گذشته چیزی است که واقعاً به آن علاقه مند نیستم. بنابراین تا جایی که به من مربوط می شود از گذشته تنها چیزها و افرادی را که نمی شناسم دوست دارم. وقتی که دانستم دیگر برایم اهمیتی ندارد، چرا که می دانم چه بوده است." کارل لاجرفلد
نقل قول بالا مظهر نگرش سطحی آوانگارد در مد است؛ راهی که امروز وجود دارد و روند دقیقه به دقیقه ای که از انتظارات روی می گرداند. در مُد پتانسیل بسیار بیشتری برای آوانگارد موجود است؛ زیرا فرصتی است که مُد بتواند توسط آن تغییرات اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهد. تصور می شود که آوانگارد در دنیای هنر مرده است، اما آیا این به معنای مرگ آوانگارد به طور کامل است؟ آیا آوانگارد می تواند در دنیای مد وجود داشته باشد؟ برای پاسخ به این سوال، مُد نه تنها باید به عنوان یک فرم هنری در خارج از دنیای هنر، بلکه به عنوان یک زمینه مهیاتر برای تغذیه هنر آوانگارد تعریف شده باشد. همچنین لازم است تعریفی از آوانگارد از دیدگاه دوران کنونی ارائه گردد، زیرا فضای هنری و اجتماعی این واژه نسبت به زمان آغاز به کار خود به شدت تغییر کرده است. با مقایسه شیوه های طراحانی همچون کارل لاجرفلد و جرمی اسکات، می توان نتیجه گرفت که دنیای مد به محلی مناسب برای به کنترل درآوردن آوانگارد تبدیل شده است.
مد به عنوان هنر
به منظور بحث در این زمینه که آیا دنیای مد می تواند فضایی بهینه برای هنر آوانگارد باشد، لازم است نخست به کیفیت هنری مد پرداخته شود و اینکه این هنر چگونه به موازات صنعت حرکت می کند. با این که غالباً از مد سخن گفته می شود، اما مدت هاست که از حوزه مطالعات به نفع خواص فیزیکی اش کنار رفته است. آنچه در درجه اول در صنایع هنر والا و مد آشکار است این است که هر دو تنها متعلق به نخبگان خاصی است که توسط ثروت خود به سبک (در دنیای مد) و معرفت (در دنیای هنر) دسترسی دارند.
به همین شیوه، موفقیت هنرمندان و طراحان توسط منتقدان نخبه ای تعیین می گردد که عموماً خود نه هنرمند و نه طراح هستند و این تعدادِ اندک، قدرتی نزدیک به قدرت نفوذ یک پادشاه قرون میانه دارند. برای مثال آنا وینتور سردبیر ارشد Vogue را در نظر بگیرید که سبکهای غالب هر فصل در امریکا را تعیین می کند. این بدان معنا است که کدام طراحان در داخل چرخه قرار می گیرند و کدام ها بیرون می مانند و به همین ترتیب یعنی اینکه طراحان چگونه باید مجموعه های خود را تنظیم نمایند تا در مسیر مورد نظر وی ترقی کنند. کلمنت گرینبرگ منتقد هنری در موقعیت مشابهی از قدرت بود. وی با دفاع از جنبش اکسپرسیونیم انتزاعی و پولاک، و رد هنر پاپ اندی وارهول به عنوان kitch یا آنچه که وی عادت داشت «چیزهای آسان» بنامد، جنبش های عمده هنری بعد از جنگ امریکا را تعیین نمود. می توان گفت که عقلانیت به تصمیم گیری های این منتقدان اعتبار می بخشد، اما ذهنیت و سلیقه شخصی نیز آشکارا به همان اندازه در آن نقش دارد و این جایی است که پویایی قدرت برای توجیه فرآیند انتخاب وارد میدان می شود.
ظاهراً هنرمندان پیشرو تحت کنترل منتقدان هستند. با این استدلال اگر هنرمندان میل داشته باشند هم در کار و هم منافع خود موفق باشند لازم است خلاقیت خود را تابع خواسته های سیستم نمایند. در بخش موضوع مطالعاتی این مقاله، بعداً بررسی خواهیم کرد که چگونه کارل راجرفلد مثالی است از یک هنرمند ظاهراً آوانگارد در دنیای مُد. طرح های او با چنین عنوانی شناخته شده اند. او سعی دارد بدون وارد شدن به نقدهای منفی یا تخطی نسبت به همکاران یا مافوق هایش به نرمی و راحتی به پیش حرکت کند و مجموعه های او همواره موفق بوده اند. در نهایت هر دو صنعت با جنبش ها و مجموعه های پیشین در تعامل دائمی هستند. هنر ایدئولوژی جنبش پیشین را (در طی یک دوره از سال) نقد می کند و تمایل صنعتها به نقد مداوم تاریخشان آن چیزی است که آنها را تعین می بخشد. اما مد یک نقد زیبایی شناختی نیست، بلکه سعی دارد بدن را با هر مجموعه جدید مدرنیزه کند.
مد همچنین به عنوان هنری که بر امکانات فیزیکی خود تکیه دارد تفسیر می گردد. در ساده ترین اصطلاحات، ماده لباس، خود شکلی از یک مجسمه نرم است که برای تکمیل کار به فرم انسان نیاز دارد. مانند هنرهای پلاستیک اصطلاح همه جانبه ای که می تواند مد را دربرگیرد این است که لباس نه تنها توسط منسوجات بلکه به کمک واسطه های متعددی فرم می گیرد؛ مثلاً کیسه های زباله و قوطی های مسطح شده آلومینیومی آنطور که جرمی اسکات نمایش می دهد. حتی مواردی وجود دارد که مد به عنوان هنر در موزه ها به نمایش گذاشته می شود. موزه هنر متروپولیتن در مجموعه های خود چند لباس شب زنانه دارد که توسط چارلز جیمز (خیاط زنانه میانه ۱۹۰۰ که خود را یک هنرمند واقعی می دانست) خلق شده اند. بنابراین مد را می توان یک فرم هنری واقعی در نظر گرفت، در حالی که از این موهبت محروم شده است زیرا خارج از موسسه های هنری اما به موازات آن عمل می کند. با این حال این زمینه فرصتی برای احیای آوانگارد در جهان مد فراهم می سازد.
مد به مثابه آوانگارد
زمانی که اصطلاح آوانگارد وارد جهان هنر شد، برای توصیف هنری که جلوتر از زمان خود حرکت می کند مورد استفاده قرار گرفت؛ هنری که سبب شوک و تکان خوردن بیننده می شود. هدف آوانگارد تاریخی نفوذ در عادت زندگی روزمره و تحریک انقلاب اجتماعی که به اتوپیا منجر شد بود. وقتی استفاده از این اصطلاح گسترش یافت، به کار بردن آن برای جنبش های خاص آغاز شد و همین استفاده خاص بود که موفقیت آوانگارد را محدود کرد؛ هنر خوب، هنری که جلوتر از زمان خود حرکت می کند. و بنابراین آوانگارد با دلالت بر اینکه هنری خوب است، نیروی تازه یافت. اما همین تجدید نیرو حاکی از شکست این هنر خوب است، زیرا مخاطب با آن آشنا و از آن سیراب می گردد و بنابراین به وضعیتی طبیعی تبدیل می شود و دیگر یک ایده پیشرو نیست. این دوره ای است که هر هنر خوب آوانگاردی هنگامی که در میان توده ها محبوبیت کسب می کند، با آن روبرو می شود. این مسأله در جنبشهای آوانگاردی مانند امپرسیونیسم و کوبیسم که خیلی زود به کالایی در طبقه بورژوا تبدیل شدند، آشکار است. فرمهای خوب هنری یک چرخه را طی می کنند: آنها در عالم هنر به عنوان پیشرو پدیدار می شوند، که عکس العمل منتقدان را برمی انگیزند. هرچه این هنر بحث برانگیز بیشتر به نمایش گذاشته می شود، توسط خرده فرهنگهای پایینتر به شکل گسترده تر به کار گرفته می شود تا زمانی که عادی شده و یک هنر جدید برای مقابله با هنجار جدید پای می گیرد و سپس چرخه تجدید می شود. اگر اصطلاح آوانگارد به جای آنکه به جنبشی خاص منسوب گردد، برای فاز اول این تحول دوره ای به کار رود، محکوم به شکست نخواهد بود.
در گذشته هدف هنر آوانگارد برانگیختن انقلاب در میان توده ها بود. گیلز لیپووتسکی درباره چگونگی تغییر نگرش معاصر توضیح می دهد: «بشر در جامعه دموکراتیک مدرن همیشه برای تغییر آماده است. ثبات به یک کلاه قدیمی تبدیل شده است. مردم کمتر و کمتر طبق سیستم ایده های غالب زندگی می کنند». لیپووتسکی برای این تغییر در طرز فکر به دو دلیل می رسد: نخست اینکه جامعه ما دیگر یک جامعه ایدئولوژی های پایدار نیست، بلکه جامعه آزادی و تغییر است که از شماری دلایل سرچشمه می گیرد؛ جامعه غربی معاصر برای گام های بسیار سریعتر نسبت به گذشته تاریخی آن بنا نهاده شده است. در یک محیط اجتماعی وقتی خشنودی آنی انتظار می رود، و تغییر افراطی دیگر به عنوان شوک احساس نمی شود، برای یک هنرمند دشوار است که با یک قطعه که حتی یک هفته بعد از انتشار منسوخ می شود، انقلاب برانگیزد. دنیای مد خود یک مثال عالی است که این میل دائمی به تغییر را بازمی نمایاند. با انتشار هر Vogue جدید مد تغییر می کند و یا نونما می شود و طراحان با دنبال کردن اینکه کدام گرایش برگزیده شده است به سرعت مجموعه شان را با هر فصل تغییر می دهند. کارل لاجرفلد این نما از مد را به عنوان «خلق و خوی لحظه» توصیف می نماید. بنابراین وجود صنعت مُد بر اساس ایده آوانگارد بنیاد نهاده شده است: لحظه پدیدار شدن بر صحنه به عنوان پیشرو. این عادت دنیای مد است، و دلیلی برای اینکه توده ها از آن پیروی کنند.
جهان مد می تواند از طریق موازنه توسعه آن با سه مرحله تاریخ هنر پیتر بورگر در جامعه بورژوا با دنیای هنر مقایسه و به عنوان یک سیستم آوانگارد تعریف شود. مرحله اول، مرحله کناره گیری هنر از جامعه است. زمانی هنر حاصل مشارکت نخبگان بوده، اما اکنون قوانین مسابقه تغییر کرده است. به جای تعیین محتوای اثر هنری توسط عالی رتبگان، هنرمندان خود این نقش را بر عهده می گیرند. به همان ترتیب، دنیای مد به یک طبقه نخبه مشخص محدود بوده است، و آنهایی که در کنترل صنعت هستند استادانه و به طور ویژه مطرح می شوند. مرحله دوم، در سراشیبی آنچه که مد در حال حاضر در انتظار آن به تعلیق درآمده، اتفاق می افتد. هنر بلافاصله شروع می کند به عکس العمل منتقدانه نشان دادن به جامعه. از این رو فاز دوم لحظه آوانگارد است و همچنین همان حالتی است که مد به منظور اینکه آوانگارد باشد باید به آن برسد. مرحله سوم، دریافتِ امکان ناپذیری تحت تاثیر قرار دادن جامعه توسط مفهوم هنری است، به علت این واقعیت که «حالت پذیرش محتوای انتقادی کارها را تضعیف کرد». این واقعیت که هنر از تجربه زندگی روزمره جداست، اجازه می دهد که کار هنری با باطل شدن تأثیری که می تواند داشته باشد، به راحتی در یک سطح تنها زیباشناختی باقی بماند. اما مد این ظرفیت را دارد که بر مخمصه این مرحله فائق آید، زیرا نه تنها در تجربه روزمره زندگی ادغام می شود، بلکه توانایی ذاتی مشارکت در معناسازی یا ساختن یک هویت را دارد.
ظرفیت مد
جهان مد به طور طبیعی برای آنکه به عنوان آوانگارد موفقیت آمیز عمل نماید، مهیا است. سه مشخصه مد که این را میسر می سازند عبارتند از اینکه:
۱.محتوا نمی تواند آن را تابع خویش سازد.
۲.گره های قوی خود به اقتصاد را پنهان نمی سازد.
۳.و در نهایت اینکه نسبت به گرایش های پیشین خود عکس العمل نشان نمی دهد.
پل من در کتاب «تئوری مرگ آوانگارد» اظهار می دارد که «به محض اینکه هنر تولید می شود دیگر مستقل نیست، حتی هنری که ادعای بازنمایی واقعیت را دارد به چنان تئوری نیازمند است که آن را به عنوان هنر نمایان سازد. چه چیز بدتر از این است که نه تنها بیننده ضعیف بلکه هنرمند نیز بر این تئوری تکیه می کند». آنچه در هنر مهم است این است که تنها یک کار فیزیکی نیست، بلکه مفهومی در آن کار بیان شده است. این موضوع یک رابطه ذهنی به نظر مطلق بین فرم و محتوا را نشان می دهد که بیرون کشیدن آن بدون شناخت زمینه کار دشوار است. بر خلاف شیء هنری مد می تواند بدون تئوری ای که از آن حمایت نماید بر خود تکیه کند. عملکرد ابتدایی و ضروری مد فراهم کردن گرما و نگه داشتن بدن به عنوان یک پوشاننده. به علاوه مد به طور خود ادغام کننده خودش در تجربه روزمره زندگی است، و لباس هویتی را نمایش می دهد که ممکن است پوشنده از آن اگاه باشد یا نباشد. این وجه ارتباطی مد در هر بیننده ای فوراً ظاهر می شود. لباس به جامعه ای که فرد به آن تعلق دارد دلالت می کند و یک ناظر می تواند این ذهنیت را بدون نیاز به فهم تئوری مد طبقه بندی کند. برای فاعل وجه ارتباطی مد به «میل به منحصر به نظر رسیدن و نیاز به انجام چنین کاری به شیوه ای مشخصاً جذاب» و اینکه «چگونه یک فرد مورد توجه دیگران قرار می گیرد» نظر دارد.
بر خلاف هنر، دنیای مد اتکای خود بر سرمایه برای موجودیت را انکار نمی کند و این امر چنان روشن است که ادعایی مخالف آن بیهوده به نظر می رسد. جهان مد برای موجود بودن نه تنها به یک موقعیت سرمایه داری، بلکه به جامعه ای آزاد و دموکراتیک نیز نیاز دارد؛ بخصوص اگر در آن آوانگاردی وجود داشته باشد. آوانگارد مانند هر فرهنگی می تواند در فضای آزاد سیاسی پیروز باشد، حتی اگر یک ژست خصمانه در مقابله جامعه لیبرال و دموکرات به خود بگیرد. هنر آوانگارد طبیعتاً از حمایت رسمی از یک وضعیت تمامیت خواه و یک جامعه به هم پیوسته ناتوان است. از سویی زیباشناسان تمایل دارند از سیاسی گری بگریزند، و به نظر آنان آثار هنری برای اهداف سیاسی استفاده نمی شوند. بنابراین جامعه دموکراتیک غربی محیطی ایده آل برای شکوفایی مد آوانگارد است. مد مانند هنر در اظهار کردن طبیعت سرمایه داری اش نیاز به مخالفت ندارد. این مقدار مشخصی از شفافیت را که می تواند ارتباط بیننده با کار را تقویت کند امکان پذیر سازد. به جای سانسور کردن سرمایه داری، مد از آن استقبال و استفاده می کند.
آوانگارد در هنر سرانجام شکست خورد زیرا به خود حمله کرد. از امپرسیونیسم به بعد نقش هنر برآورد کردن کمبودهای خود بود، و تقریباً نسبت به هر جنبش هنری سابق یک حرکت واکنشگرانه وجود داشته است: نئوامپرسیونیسم، نئو دادا، نئوکانکرتیسم. به همین ترتیب جنبشی که در ادامه آوانگارد تعریف شده نئوآوانگارد است. «نئوآوانگارد آوانگارد را به عنوان هنر تئوریزه کرد و بنابراین واقعاً مقاصد آوانگاردیست ها را نفی می کند. طبق نظر بورگر آوانگارد رسماً یک نقطه پایان بر ادامه یک آوانگارد در دنیای هنر گذاشت.
در دنیای مد تمایل به نقد مجموعه پیشین مشهود نیست. مد خود را با هر فصل جدید نوسازی می کند، و این نوسازی مجموعه پیشین را در همان سطح سیاسی یا تئوری بنیان آنچنان که جنبش های هنری عکس العمل نشان می دهند نقد نمی کند. همچنین خود را باطل نمی کند و پتانسیل خود را همانند حرکت های هنری محدود نمی سازد. آوانگارد در هنر می تواند به عنوان مجموعه هایی که جامعه را مستقل از یکدیگر نقد می کنند وجود داشته باشد. این روند سریع به مد نیز اجازه می دهد که از اثرات زیانبار نیروی تازه بگریزد، که البته در اینجا به همان شیوه که در جهان هنر رخ می دهد، نیست. هر چند گرایشهای مد والا راه خود را به فروشگاهای خرده می بندند اما به مرور زمان به آنجا می رسند. دنیای مد والا تقریباً یک پیشرو فصل است چرا که رفتن به گرایش جدید را حتی قبل از اینکه نوسازی شود میسر می سازد.
کارل لاجرفلد
تامی هیلفیگر به او عنوان «پادشاه مد در جهان» را نسبت داده است. او به دقت توسط افراد معروف و نمونه های سبک مانند نیکول کیدمن و کرا نایتلی دنبال می شود. هر چند او یک مثال خوب از پتانسیل آوانگارد است، اما به طور مسلم استاندارد طلایی دنیای مد نیست. او مثالی است از نقش جاری مد در جامعه که به طور مداوم در حال پیشبرد خودش است. لاجرفلد از صمیم قلب این ایده را مجسم می کند: «امروز امروز است، فردا فرداست. نمایش بعدی مهم تر است. هرکاری که شما امروز انجام دهید خوب است، اما بالاتر». لاجرفلد آوانگارد را به یک روش تمام می کند: او متعهد شده است که خود را در لبه نگه دارد- او در لحظه آوانگارد زندگی می کند، و مد به زعم او «حالت لحظه است». کار او فاقد آوانگارد عمدی است. زیرا تعادلی دقیق بین صورت ظاهر آوانگارد و پایداری تجاری برقرار می سازد. کار او نمی تواند دقیقاً به عنوان آوانگارد در نظر گرفته شود، زیرا دوست لحظه ای است که در آن برخاسته است. این کار به جای شوکه کردن مصرف کنندگان نخبه، نیاز آنها را برای ساختن یک هویت شخصی که کاملاً به روز است کاملاً برآورده می سازد.
به علاوه دنیای مد لاجرفلد را به عنوان یک آوانگارد می بیند، زیرا او بعد از آنکه در ۱۹۸۳ مدیر هنری شانل شد، در دیدگاه اصلی کوکو شانل تحول ایجاد کرد، و این رویه را همچنان تا به امروز ادامه داده است. نشان شانل نه تنها به این دلیل که کوکو روش لباس پوشیدن زنان را تغییر داد، بلکه به این سبب که او خود را در چرخه های بالاتر اجتماعی ادغام کرد - چیزی که خیاطان زنانه قبل از او انجام نداده بودند- اصالتاً پیشرو به شمار می رود. او خلاقیتی در دنیای مد ایجاد نمود که به واسطه آن طراحان برجسته دیگر نه صنعتگر بلکه به عنوان هنرمندانی تأثیرگذار- که توسط طرفدارانشان حمایت می شدند- پذیرفته شد. لاجرفلد نگاه نوآورانه کوکو را به یک سطح کاملاً جدید ارتقا داد: «من مجبورم راهی پیدا کنم، راه من این است که شانل را به چیزی برای امروز تبدیل کنم». منتقدان موفقیت او را در هر فصل جدید ستودند؛ چرا که طرح هایش به رغم نو بودن مخاطب را شوکه نمی کنند. دنیای مد خود را یک جریان تندرو می بیند، در حالی که بیشتر از یک آوانگارد سطحی نیست و کاری بیش از تحریک نیاز مصرف کننده و ارائه نمودن گزینه های جدید برای بازنمایی خود انجام نمی دهد.
جرمی اسکات
بر خلاف لاجرفلد جرمی اسکات «به جای جاه طلبی های تجاری به غرایز خلاق خود اجازه داده است که او را پیش ببرند» که این مسأله از شکست مجموعه پیشین وی مشهود است. برای او مد به جای تجارت چیزی در حدود یک یادداشت روزانه است. او میل دارد فرهنگ امریکای شمال و نشان دهد نگرانی های معاصر را نشان دهد که این اتفاق در مجموعه «Right of Bear Arms» در بهار ۲۰۰۷ به بهترین شکل روی داده است. این مجموعه از پیراهن هایی تشکیل شده است که با موتیف خرس های رنگی در حال حمل مسلسل و کلاههای نظامی مزین شده است. بر فرق کلاه ها گوشهای میکی موس بیرون زده و خرس ردایی مزین به اعلامیه استقلال پوشیده که بر روی زمین کشیده می شود. اسکات قصد داشت در این مجموعه تفسیری بر پیامدهای رخداد ۱۱ سپتامبر ارائه دهد. وی از اینکه بوش در آن زمان جنگی بر ضد افغانستان به عنوان یک جنگ دلسوزانه راه انداخت متأثر بود و بنابراین تصاویر کارتونی کودکانه و سلاح ها را کنار هم گذاشت تا بر بیهودگی این ادعا تأکید کند.
اسکات بعد از سالها دریافت که بسیاری از افراد تأثیرگذار در دنیای مد ممکن است باورهای خود را در ظرف مد نشان ندهند، و بنابراین این برای او تجربه ای دست بود. وی در ۱۹۹۹ بعد از شکست مجموعه طلایی اش از دنیای مد کناره گرفت. ایزابلا بلو یکی از همان منتقدانی که سه مجموعه قبلی او را تحسین نمود ناباوری خود را بعد از مشاهده مجموعه طلایی اسکات چنین بیان کرد: «او مردم را ناراحت کرد، لباسهای او وحشتناک اند، او وحشتناک است». گرایش های اسکات نه تنها مرز بین هنر و مد بلکه فرهنگ والا و پایین را محو کرد چرا که به آشفتن نخبگان مد تمایل داشت.
در ۲۰۰۴، مجموعه «Beverely Hills» او بهتر از مجموعه طلایی اش از آب درآمد، اما باز به دلیل عدم رعایت قراردادها و آداب نقد شد. علیرغم شوک و نارضایتی ای که این مجموعه ها در میان افراد برجسته دنیای مُد به بار آوردند، اسکات تعداد قابل توجهی از جوانان را با خود همراه ساخت. میل او به کشش به سمت خرده فرهنگ ها برای الهام و بازی با فرهنگ مردمی سبک او را برای جوانانی که نگران وضعیت و ثروت خود نیستند، اما یک سبک قابل توجه فردی دارند جذاب می کند. شاید این به دلیل تمایل جوانان به گرفتن یک موضع سیاسی توسط لباسهایی که می پوشند باشد. طرح های او هم از فرهنگ پاپ استفاده می کند و هم در مقابل مشکلات جامعه موضع می گیرد. برای مثال او برای یادآوری کاستی های پنهان جامعه سرمایه داری برندگرایی را در طرح هایش هجو می کند. کارل لاجرفلد آوانگارد نیست اما نسبتاً مدرن است زیرا می تواند در عرصه رقابتی مد بدون اضافه کردن معانی ضمنی به مجموعه هایش جلو بزند. اما جرمی اسکات در سوی دیگر کمتر نگران محبوب شدن است، بلکه بیشتر در فکر بیان دغدغه هایش درباره جامعه معاصر توسط طرح هایش است.
اسکات مثالی از آن چیزی است که یک طراح مد آوانگارد باید باشد. مد آوانگارد نوعی از مد است که نمی گذارد به روزمرگی پرت شوید، در حالی که هر روز جریان دارد. مد چیزی می گوید؛ هرچند ممکن است لزوماً به آن منظور طراحی نشده باشد. آنچه که شخص می پوشد کمی بیش از ساخت هویت فوری خویش انجام می دهد. لباس ممکن است به موضع سیاسی، ارزشها و نظرات افراد اشاره کند و درست مانند تابلوی هنری که فرد انتخاب می کند تا در خانه خود آویزان کند قدرت دارد. هر چند مفاهیمی که نقاشی بر آن دلالت ضمنی دارد به اندازه لباس با هویت فرد گره نمی خورند. مد و پوشاک از زندگی روزمره جامعه غربی جدایی ناپذیر است، بنابراین آوانگارد نمرده است.
نظر شما